انتظــــار یعنی....

دوست داری هر روز یه قدم به امام زمانت نزدیک بشی با ما همراه باش*•.¸ ¸.• تقویم روزانه مهدوی *•.¸ ¸.•hh

انتظــــار یعنی....

دوست داری هر روز یه قدم به امام زمانت نزدیک بشی با ما همراه باش*•.¸ ¸.• تقویم روزانه مهدوی *•.¸ ¸.•hh

انتظــــار یعنی....

من غصه ی عاشقی این گونه آغاز میکنم
"گنه کارم" ولی خادم آقا شدن را دوست دارم....

میدونم خیلی فاصله دارم با آقا....میدونم لایق نوشتن برای حضرت نیستم اما وظیفه دونستم که در حد یه فتوشاپیست مبتدی و مطالعاتی که انجام دادم این وبلاگ رو با تمام نواقصش ایجاد کنم بنا به سفارش امام حسین علیه السلام: … مهدی ما در عصر خودش مظلوم است، تا می­توانید دربارهٔ آن حضرت سخن بگویید و قلم­ فرسایی کنید؛

از حضرت علی علیه السلام شنیدم که در مورد امام زمان فرمودند:
«صاحب هذا الامر الشرید الطرید الفرید الوحید»
صاحب این امر شرید (آواره) و طرید (رانده) و فرید (تک) و وحید (تنها) است

کتاب الغیبت (شیخ طوسی)، ص 161.

دوست دارم این وبلاگ یه کتاب بشه، و ابتدای کتاب بنویسم:تقدیم به بقیه الله
استفاده از تصاویر و مطالب کانال حلال حلاله

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گریه» ثبت شده است

۲۵
مرداد




آقای محمد علی برهانی اهل فریدون می گوید:
در اوایل انقلاب به منظور آمارگیری و نام نویسی طبقه محروم و مستضعف منطقه ای اعزام و چند روزی آنجا مشغول شدیم که جدا وضع مردم بسیار رقت بار و به همه چیز محتاج بودند...

آمارگیری کردیم و بنا شد برگردیم.مقداری راه آمدیم وماشینی که در اختیار ما بود نقص فنی پیدا کرد و احتیاج به قطعاتی داشت.
سرگردان و ناراحت کنار راه منتظر وسیله ماندیم.راننده بود و من و چند تن از رفقا.
تقریبا ساعت 10صبح،ماشینی که پر از سر نشین بود رسید راننده ما سوار شد رفقای من هم بااینکه جا نبود و مسافرین در ناراحتی و تنگی جا بسر میبردند به زور سوار شدند و از من عذر خواهی کردند.من تنها کنار جاده ماندم در بیابانی ترسناک که اشرار هم در آن حوالی زندگی میکردند و خیلی هم به ما بدبین بودند به تنهایی راه افتادم و چاره ای جز توسل به صاحب الزمان عج نداشتم با خواندن این شعر به آقا متوسل شدم:

خانه ات را حلقه بر در میزنم
گرد بام خانه ات پر میزنم
آنقدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
من به غیر از تو ندارم هیچکس
مهدی زهرا به فریادم برس


به حالت گریه بودم که ناگاه دیدم شخصی با لباس اشخاص عادی به قیافه ی یکی از سادات محترمی که او را در مدرسه ی فیضیه میشناختم مقابلم بین راه ایستاد،خوشحال شدم و سلام و احوالپرسی نمودم و گفتم:شما کجا و اینجا کجا؟
فرمود:ما هم اینجا رفت و آمد میکنیم شما هم خیلی ماجورید چون خدمت به محرومین میکنید و این روش جدم حضرت علی ع است.
تا میتوانید در حد تمکن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار بر ندارید که کار خوبی است.

خواستم از او استمداد بطلبم با خود گفتم:از دست اوچه کاری بر می آید؟او هم مثل من غریب است
ولی او رو به من کرد و فرمود:به زودی وسیله ای برای شما میرسد ناراحت نباش.
باز فکر کردم که این سید از کجا میداند وسیله برایم میرسد
صدایی به گوشم رسید که :این حضرت مهدی صاحب الزمان است.که ناگاه آقا از نظرم غایب شد و همان وقت ماشینی رسید که مهندس محترمی در آن تنها بود و بدون گفتن نگه داشت و مرا سوار کرد و به مقصد رساند.


منبع:تمنای وصال،ص 31

  • کبوتر حرم
۱۹
مرداد



دعا بعد نماز


یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید

 

ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:

 

💢" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"💢

 

و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.

 

ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج

  • کبوتر حرم
۰۸
مرداد


شهادت امام صادق(علیه السلام) تسلیت باد



امام صادق (علیه السلام) می فرمایند :

 

(هنگامی که گرفتاری بنی اسراﺋیل به درازا کشید و ظلم و ستم بر ایشان از هر سوی باریدن گرفت ، چهل روز صبحها روی به درگاه الاهی آورده ، ضجّه و گریه آغار نموده و به دعاقیام کردند ، پس از آن دریای رحمت الاهی با دعای بنی اسرائیل به جوشش در آمد و خداوند به حضرت موسی و هارون وحی فرستاد که با مدد غیبی ، بنی اسرائیل را از شر فرعون نجات بخشند و صد و هفتاد سال ازگرفتاری آنها کاست .

سپس امام صادق (ع) فرمود:شما هم اگر مانند بنی اسرائیل به در گاه خدا دعا کنید خداوند فرج ما رانزدیک خواهد فرمود . اما اگر چنین نکنید این سختی ، به نهایت مدّتش خواهد رسید.


( بحارالانوار  ج52 ،ص131 )


  • کبوتر حرم
۰۲
مرداد



صدای اذان از رادیو ماشین به گوش رسید ؛ جوانی که در کنارم نشسته بود

بلند شد و به طرف و به او گفت : آقای راننده ؛ لطف کنید نگه دارید تا نمازم را بخوانم.

راننده با بی تفاوتی گفت:برو بابا حالا کی نماز می خواند صبر کن ساعتی دیگر

در قهوه خانه برای ناهار و نماز نگه می دارم.جوان ول کن نبود آنقدر اصرار کرد تا راننده ماشین

 را نگه داشت و او با آرامش دو رکعت نماز ظهرش را که شکسته هم بود خواند.وقتی سوار

ماشین شد پرسیدم :چرا اینقدر به نماز اول وقت اهمیت می دهی؟ گفت: من به آقایی

 قول دادم که همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.

گفتم :به چه کسی قول داده ای که اینقدرمهم است.

گفت:من در یکی از کشور های اروپایی درس می خوانم .چند سالی بود که

آنجا بودم. محل سکونتم در یک بخش کوچک بودو تا شهری که که دانشگاه در آن قرار داشت

 فاصله زیادی بود که با یک اتو بوس که هر روز از آن بخش به شهر می رفت من هم میرفتم.

برای فارغ و التحصیل شدنم باید آخرین امتحانم را میدادم.پس از سالها رنج وسختی و تحمل

غربت ؛خلاصه روز موعود فرارسید.درسهایم را خوب خوانده بودم .سوار اتوبوس شدم پس از

چند دقیقه اتو بوس که پر از مسافر بود به راه افتاد. نیمی از راه را آمده بودیم که یکباره اتوبوس

خاموش شد. راننده پایین رفتو کاپوت ماشین را بالا زد.مقداری موتور ماشین را دستکاری
 
کرد اما ماشین روشن نشد. مسافران کنار جاده آمده بودند و من هم دلم برای امتحان

 شور میزد و ناراحت بودم. چیزی دیگر به موقع امتحان نمانده بود. وسیله نقلیه دیگری هم از

 جاده عبور نمیکرد که با آن بروم. نمی دانستم چه کنم .همه تلاش های چند ساله ام به این

 امتحان بستگی داشتخیلی نگران بودم. یکباره ای جرقه ای در مغزم زد به یاد امام زمان (عج)

افتادم.دلم شکست اشکم جاری شد با خودم گفتم: یا بقیة الله اگر امروز کمکم کنی تا به

 امتحانم برسم ؛قول می دهم که تا آخر عمر,نمازم را همیشه اول وقت بخوانم. چند لحظه

 بیشتر نگذشته بود که آقایی از دور نمایان شد و به سمت راننده آمد. با زبان فرانسوی به

راننده گفت چی شده؟ راننده گفت :نمی دانم هر کار میکنم روشن نمی شود. مقداری

ماشین را دست کاری کرد و به راننده گفت « استارت بزن »ماشین روشن شد همه

خوشحال سوار ماشین شدند. من هم که عجله داشتم سریع سوار شدم همین که

اتوبوس میخواست راه بیفتد همان آقا پا روی پله اول اتوبوس گذاشت مرا به اسم صدا زد
 
و گفت:قولی که دادی یادت نرود ؛نماز اول وقت... وبه پشت اتوبوس رفت و من هرچه نگاه کردم

 دیگر او راندیدم و تا دانشگاه همین طور اشک ریختم.

التماس دعا



                                    منبع:کتاب :تمنای وصال ؛نوشته : حسن محمودی ص21

  • کبوتر حرم