انتظــــار یعنی....

دوست داری هر روز یه قدم به امام زمانت نزدیک بشی با ما همراه باش*•.¸ ¸.• تقویم روزانه مهدوی *•.¸ ¸.•hh

انتظــــار یعنی....

دوست داری هر روز یه قدم به امام زمانت نزدیک بشی با ما همراه باش*•.¸ ¸.• تقویم روزانه مهدوی *•.¸ ¸.•hh

انتظــــار یعنی....

من غصه ی عاشقی این گونه آغاز میکنم
"گنه کارم" ولی خادم آقا شدن را دوست دارم....

میدونم خیلی فاصله دارم با آقا....میدونم لایق نوشتن برای حضرت نیستم اما وظیفه دونستم که در حد یه فتوشاپیست مبتدی و مطالعاتی که انجام دادم این وبلاگ رو با تمام نواقصش ایجاد کنم بنا به سفارش امام حسین علیه السلام: … مهدی ما در عصر خودش مظلوم است، تا می­توانید دربارهٔ آن حضرت سخن بگویید و قلم­ فرسایی کنید؛

از حضرت علی علیه السلام شنیدم که در مورد امام زمان فرمودند:
«صاحب هذا الامر الشرید الطرید الفرید الوحید»
صاحب این امر شرید (آواره) و طرید (رانده) و فرید (تک) و وحید (تنها) است

کتاب الغیبت (شیخ طوسی)، ص 161.

دوست دارم این وبلاگ یه کتاب بشه، و ابتدای کتاب بنویسم:تقدیم به بقیه الله
استفاده از تصاویر و مطالب کانال حلال حلاله

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تیپ بزن» ثبت شده است

۱۳
مرداد



پسندم آنچه را جانان پسندد


شیخ حسن عراقی مرد پهلوانی بوده که صد و سی سال عمر کرده است و داستانش را اینگونه نقل می کند:

   من در اوایل جوانی بسیار زیبا بودم و با افراد نابابی رفاقت داشتم. روزهای جمعه به تفریح و گردش و لهو و لعب سپری می کردیم. روزی از روزها که به بیرون شهر رفته و سرگرم بازی بودیم. یک مرتبه مطلبی به دلم القاء شد و در این فکر رفتم که به راستی ؛ آیا ما به خاطر همین کار ها به دنیا آمده ایم؟! بازی و لهو و لعب و خوردن و مستی و ... یک مرتبه تکانی خوردم و گفتم: « نه برای این کارهای حیوانی به این دنیا نیامده ایم.»

از رفقا فاصله گرفتم و به شهر برگشتم و هر چه رفقا صدایم زدند توجه نکردم...

حال دیگری پیدا کرده بودم که وصفش را قدرت بیان ندارم. اتفاقا چون روز جمعه بود به یکی از مساجد که در آن نماز جمعه خوانده می شد رفتم.

خطیب در حال سخنرانی بود و به مناسبتی از حضرت مهدی علیه السلام و اوصاف آن حضرت سخن می گفت. سخنانش دل مرا زیر و رو کرد و محبت عجیبی در دلم پیدا شد و با خود گفتم: ای کاش حضرت را می دیدم. کم کم از محبت به عشق رسیدم و در خواب و بیداری و نشست و برخاستم به یاد او بودم و در آرزوی دیدارش به سر می بردم و در این مسیر افتادم، یک سال گذشت و من دائما در این مدت این حال شیفتگی را حفظ کرده بودم.

شبی بعد از نماز مغرب در مسجد نشسته و در عالم حال، در سیر دلدار و در یاد یار بودم. ناگاه از پشت سر دستی به شانه ام خورد و مرا صدا فرمود: حسن!

گفتم! بله فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی علیه السلام را. فرمود: « منم مهدی، برخیز» بلند شدم و دست مبارکش را بوسیدم و گفتم: به خانه ما بیایید.

قبول کردند و فرمودند: «مکانی را خالی کن که هیچکس جز من و شما در آن داخل نشود.»

به منزل رفتیم، شروع کرد  با من سخن گفتن، آتش دلم را خاموش کرد و سوز فراق را به وصالش التیام داد سپس فرمود: «برخیز و همراه من نماز بخوان»

تا صیح پانصد رکعت نماز خواند علاوه بر نماز، دعاهایی هم به من آموخت...

هفت شب در خانه من بود، چیزهای زیادی به من تعلیم فرمود...

روزی پرسیدم: عمر شریفتان چقدر است؟ فرمود: «ششصد و بیست سال».

روز هفتم قصد رفتن کرد، اظهار داشتم که مرا هم با خود ببر، فرمود: « این برنامه ای که با تو داشتم در تمام این مدت با احدی نداشتم ( که یک هفته در خانه او بمانم) بعد از این تو به احدی نیاز نداری به همین دستور ها از نماز و دعا و ذکر ها مشغول باش. و مرا جلوی درب خانه نگاه داشت و خداحافظی نمود.


(نجم الثاقب ص662- عنایات حضرت مهدی علیه السلام به علما و طلاب.ص 204، تمنای وصال- حسن محمودی ص81 و 83)

  • کبوتر حرم