﷽
آقای محمد علی برهانی اهل فریدون می گوید:
در اوایل انقلاب به منظور آمارگیری و نام نویسی طبقه محروم و مستضعف منطقه
ای اعزام و چند روزی آنجا مشغول شدیم که جدا وضع مردم بسیار رقت بار و به
همه چیز محتاج بودند...
آمارگیری کردیم و بنا شد برگردیم.مقداری راه آمدیم وماشینی که در اختیار ما بود نقص فنی پیدا کرد و احتیاج به قطعاتی داشت.
سرگردان و ناراحت کنار راه منتظر وسیله ماندیم.راننده بود و من و چند تن از رفقا.
تقریبا ساعت 10صبح،ماشینی که پر از سر نشین بود رسید راننده ما سوار شد
رفقای من هم بااینکه جا نبود و مسافرین در ناراحتی و تنگی جا بسر میبردند
به زور سوار شدند و از من عذر خواهی کردند.من تنها کنار جاده ماندم در
بیابانی ترسناک که اشرار هم در آن حوالی زندگی میکردند و خیلی هم به ما
بدبین بودند به تنهایی راه افتادم و چاره ای جز توسل به صاحب الزمان عج
نداشتم با خواندن این شعر به آقا متوسل شدم:
خانه ات را حلقه بر در میزنم
گرد بام خانه ات پر میزنم
آنقدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
من به غیر از تو ندارم هیچکس
مهدی زهرا به فریادم برس
به حالت گریه بودم که ناگاه دیدم شخصی با لباس اشخاص عادی به قیافه ی یکی
از سادات محترمی که او را در مدرسه ی فیضیه میشناختم مقابلم بین راه
ایستاد،خوشحال شدم و سلام و احوالپرسی نمودم و گفتم:شما کجا و اینجا کجا؟
فرمود:ما هم اینجا رفت و آمد میکنیم شما هم خیلی ماجورید چون خدمت به محرومین میکنید و این روش جدم حضرت علی ع است.
تا میتوانید در حد تمکن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار بر ندارید که کار خوبی است.
خواستم از او استمداد بطلبم با خود گفتم:از دست اوچه کاری بر می آید؟او هم مثل من غریب است
ولی او رو به من کرد و فرمود:به زودی وسیله ای برای شما میرسد ناراحت نباش.
باز فکر کردم که این سید از کجا میداند وسیله برایم میرسد
صدایی به گوشم رسید که :این حضرت مهدی صاحب الزمان است.که ناگاه آقا از
نظرم غایب شد و همان وقت ماشینی رسید که مهندس محترمی در آن تنها بود و
بدون گفتن نگه داشت و مرا سوار کرد و به مقصد رساند.
منبع:تمنای وصال،ص 31